Tuesday, November 28, 2006

 

!!!!!!... " عادت می کنیم"



من،تو،او،ما،شما،ایشان... دیگر قیمتی نداریم
گفتم "عادت می کنیم " چون واقعا عادت کرده ایم .کمی تاسف می خوریم و بعد از کنار هم به راحتی می گذریم .چندسالی است که به همین منوال می گذرد. بیش ترین واکنش، پرونده ای است که یک روزنامه از حوادث و سوانح چند سال اخیر بیرون می دهد. مقام و پایگاه اجتماعیت اینجا به کمک تو نمی آید، می خواهی خبرنگار باشی یا مسئول جمع آوری آرا، می خواهی وزیر و وکیل باشی ، سپاهی و بسیجی و ارتشی ، هم فکر وهم رای باشی - که دیگران به کشته شدنت محکوم نشوند - یا می خواهی مسافر معمولی باشی، - می خواهم فریاد بزنم - که محکوم شدیم به " شهادت " اجباری . من دارم می خندم ، گریه می کنم ، حرص می خورم، بغضم را قورت می دهم ، نمی توانم فریاد بزنم ، دندان هایم را به هم می فشارم ، صدای فریادم در گوش و مغزم بی آنکه کسی بشنود منعکس می شود: من نمی خواهم در "این عصر" به خاطر مشکلات فنی که به راحتی با تکنولوژی روز حل می شود بمیرم ، من نمی خواهم به خاطر تحریم بمیرم ، دیگران هم نمی خواهند ! چرا هیچ کدام از این پیگیری ها من را به عنوان انسان بودن و حق حیات داشتنم نمی خواهند باور کنند ...!!!! چرا اینجا من به عنوان یک انسان و شهروند اهمیت ندارم ...؟!! خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای من " اراسموس " سرزمین من کجاست ؟
اومانیسم ، انسان محوری ، اومانیسم ، انسان محوری ، اومانیسم... این مفاهیم در ذهنم می روند و می آیند .این ها که دیگر با دین در تضاد نیستند . هستند ؟ مگر ما "خلیفه الله " نیستیم ؟ چه واژه ی ثقیل و پر ابهتی...! پر ابهت ؟ نمی دانم . گیج شده ام!! " آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه ی کار به نام من بیچاره زدند " این شعر از کی بود ؟ یعنی چه ؟ چه قرعه ی سختی ؟ چه امانت سنگینی !! ما بار خودمان را هم نمی توانیم بکشیم ! چندین سال است که نشان داده ایم. این یکی هم مثل بقیه می گذرد و باز خدا را شکر می کنیم که ما زنده ایم . باز هم سوار هواپیما می شویم ، خودمان هم قدر خودمان را نمی دانیم ! چه رویای شیرینی ، زمانیکه اومانیسم در اینجا متولد می شود ، زمانی که می توان اراسموسی داشت. خیره می شوم به این خطوط ، سوانح هوایی و " شهادت ها " ی ...را مرور می کنم. دستانم با آن رمق اول دکمه ها را لمس نمی کند . اطمینانی ندارم . در پس ذهنم این حوادث را تکرارپذیر می بینم ، چه حیف .نفس کشیدن سخت می شود ... ،داریم " عادت می کنیم "؟؟؟؟؟ آ ه ه ه ه ه ه چه درد گس و تلخی
شاید بهتر بود شروع این دفتر جدید این گونه نمی بود ، بی مقدمه ، بدون توضیح . برگ بعدی ، مقدمه خواهد بود ، چرایی حضور من

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]