Wednesday, January 13, 2010

 

باور جمعی امید

برای عرض تسلیت به استاد شش نفری شدیم و به دانشگاه رفتیم . استاد سر تا پا سیاه پوش شده بود . اتاقش خلوت بود و جز رئیس قبلی دانشکده و یک دانشجوی دیگر کسی آنجا نبود . حرف زدن برایم سخت تر از زمانی بود که با موبایل یک روز بعد از ماجرا به استاد تسلیت گفتم . آن روز برخلاف همیشه صدایش بسیار اندوهگین بود
بعد از جملات آغازین هر گفتگویی سکوت به راحتی حاکم شد . من... من که نمی دانستم چه باید بگویم . یکی دیگرمان شروع کرد از همدردی و همراهی مان از اولین روزها تا به امروز گفتن و شدت تاثرمان . استاد تشکر کرد و گفت تا زمانی که برای خود آدمی پیش نیاید نمی فهمد و نمی داند بر دیگران چه می گذرد . چه فرق ما با دیگران !! می گفت تعداد ماجراهای اینگونه زیاد شده است و جان ها رفته است . امیدواریم به ثمر برسد . گفتم با وجود ناامیدیمان به طرف مقابل مجبوریم امیدوار باشیم . استاد اما در جوابم نکته ای گفت که بارها از زبان هم نسلان او شنیده بودم :« امیدواریم . اگر امید نبود که ما باید سرمان را می گذاشتیم و می مردیم» ، ما که دیگر از دور خارج شده ایم ، به شما امید داریم
حرف سنگینی بود(است) . به ما؟! ... مایی که در یک ماه 30 بار خسته و کلافه و نا امید شدیم ؟!! وارد«جمع» شدیم ، امید گرفتیم و با خارج شدن از آن برگشتیم سر جای اول مان و بودن در گروه انتخابی و ایده محور را جز مقاطع کوتاه و اتفاقی تجربه نکرده ایم ؟
شما ارزش «گروه» و «باور جمعی» را درک کرده اید و با آن زیسته اید . اما، ما چه ؟
آن که دهه های دور گروه را تجربه کرده بود از حاکمیت گروه و قربانی شدن «فرد»های شان و فراموشی خودشان می گوید و فرمول عکس امروزی اش را به ما نسبت می دهد... !! گروهی که شکل نمی گیرد(بعد از چهارسال پیشنهاد ، درخواست، التماس و تمنا) و یا اگر شکل بگیرد دوام نمی یابد ، می پاشد و فردهای قوی از آن سر بر می آورند ، باور جمعی و گروهی دیگر معنایی نمی یابد که سال ها و دهه ها ما را بر سرش وفادار نگه دارد ... آنوقت است که تعادل میان شما و ما آرزویی می شود ، شاید برای تحققش نزد آیندگان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]