Friday, November 14, 2008

 

!!!مسئول دم در رئیس

چهار هفته می شود ...!! همین . بی بهانه وبی دلیل
چهارسال پیش بود که مرکز اطلاعات -ایران داک- با پانصد هزار ریال سی دی وورد یک پایان نامه ی کامل را در اختیار متقاضیان قرار می داد ...!! همان زمان ها هم تعجب کرده بودیم و از بی ارزش شدن کارها و تحقیقات صحبت کردیم تا رسیدیم به موضوع «اخلاق» . هفته ی پیش هم که به دانشگاه تربیت مدرس رفته بودم با خودم همان بحث ها را کردم و باز رسیدم به «اخلاق» ...!!! بحثی که دیگر برای من جز انتزاعی کم مصداق نشانی ندارد و هرجا مصادیقش را ببینم ابراز خوشحالی می کنم(اغراق است یا تیره بینی ...!! چنین احساس می کنم!) بحث اما این نیست . موضوع من آن لحظه ای است که چشمانم از تعجب گرد شده بود ، با خود می خندیدم و سلسله مراتب بوروکراسی را مرور می کردم
دانشجویان سایر دانشگاه ها تنها می توانند شنبه تا چهارشنبه از ساعت دو تا هشت از کتابخانه ی مرجع دانشگاه تربیت مدرس استفاده کنند. دانشگاه امکانات خوبی در اختیار دانشجویان می گذارد . سرچ پایان نامه و کتاب . پایان نامه های سال های اخیر اکثرا به صورت پی دی اف درآمده اند و شما همان لحظه می توانید پایان نامه کامل را در اختیار داشته باشید . اگر هم پی دی اف موجود نباشد ،مجلد آن در طبقه ی بالا در اختیارتان قرار می گیرد . به شما اجازه می دهند با پرداختن هزینه ای به شماره حساب معینی بعد از سه چهار روز کل پایان نامه را در دست داشته باشید و خوشحال از دانشگاه خارج شوید
پایان نامه ای را که من انتخاب کرده بودم پی دی اف نداشت و کپی چند صفحه ای اش هم همان روز آماده نمی شد . فردای آن روز هم من نمی توانستم عصربه آنجا بروم . «مسئول بخش پایان نامه ها» گفت اگر دم در به شما اجازه ورود بدهند می توانید ازپایان نامه فردا صبح استفاده کنید . با «مسئول دم در» که برای من مقامی بالاتر از مسئول بخش پایان نامه داشت (راه گشا بود) یک ساعتی صحبت کردم تا بتوانم اجازه ی ورود فردا صبح را بگیرم . "یعنی در این قواعد اداری شما یک را ه کوچک برای یک استثنا باز نیست؟" با جدیت گفت نه ...! "مگر می شود،این همه قاعده همه شان دقیق رعایت می شود؟ حتما یک راهی هست که شما بتونید به من کمک کنید . فقط همین یک بار". دیگر از دستم خسته شده بود و گفت شما فردا بیایید انشاالله می شود کاری کرد . «انشاالله یعنی بله دیگه...؟" گفت شما فردا بعد از هشت بیایید ... ببینیم چه می شود . مطمئن بودم که دیگر مقامی مهم تر از «مسئول دم در» این جا نیست و مشکلم برطرف خواهد شد . صبح روز بعد ساعت هشت و نیم با احساس استثنا بودنم هنگام ورود به کتابخانه «مسئول دم در» من را با مقامی بالاتر از خودش آشنا کرد . خانم «مسئول بخش برنامه ریزی» ! تمام آنچه را برای مسئول دم در گفته بودم برای «مسئول برنامه ریزی» هم توضیح دادم . از من اصرار و از او انکار ."هیچ راهی برای خروج از قواعد این جا وجود ندارد. مسئول دم در هم نباید چنین حرفی می زد . او مسئول نیست و اجازه ی چنین کاری را ندارد" . با عصبانیت کیفم را از دم در گرفتم که «مسئول دم در» گفت آن خانم اجازه نداد،نه ؟ سرم را به نشانه ی تاسف تکان دادم ..."دخترم صبر کن ،عصبانی نشو " . به سمت اتاق «خانم برنامه ریز»- مقام بالاترش- رفت . خانم مسئول در اتاق نبود . به آرامی به سمت من آمد «مسئول دم در»:"کیفت را بده و بورو بالا". بسیارتعجب کردم . خانم مسئول برنامه ریز،آقای مسئول دم در ،آقای مسئول پایان نامه یا ...نرده بان سلسله مراتب را تغییر دادم آقای مسئول دم در،آقای مسئول بخش پایان نامه و...و شاید خانم مسئول برنامه ریز... یعنی مسئول دم در همان قدر به هدف نزدیک است که آبدارچی یا هر مقام دیگری در پله ی پایین نردبان
... بار دیگر دریافتم که قدرت نفوذ را باید در پله های پایین جستجو کرد

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]