Tuesday, February 26, 2008

 

کنکور

سرانجام تمام شد هرچه که بود . ديگر تکراري مي شود بعضي از مراحل زندگي مثل امتحان دادن . به نظرم همين تکرار، اضطراب را بي معنا مي کند . اما براي عده اي اين امتحان از نوع ديگري است . کنکور معناي زندگي مي يابد و نگذشتن از آن يعني تمام شدن زندگي به دست خودشان . يکي تصميم مي گيرند ديگر نفس نکشد ( قرص مي خورد ، خودشان را پرتاب مي کد و... ) تا رنج از در نگذشتن را نبيند ، ديگري قرص مي خورد تا جلوي اقدام از دست رفتنش را بگيرد . ديگري ماه ها مي گذارد تا به حيات طبيعي باز گردد و افسرده نباشد . گوش ها و حافظه ها پر است از اتفاقات مربوط به کنکور
پنجشنبه و شنبه در چشمان بسياري نگراني را مي شد ديد . نيم ساعت يا يک ساعت زود تر( در پيک سنجش سال ها است که مي نويسند دو ساعت زود تر از شروع امتحان در حوزه باشيد زيرا درها بسته مي شود)، همه بيکار روي صندلي نشسته اند . خيره شده اند ، بي استثنا همه ي لب ها و تک تک انگشتان تکان مي خورد . ده دقيقه قبل از شروع امتحان اعلام مي شود که بايد به پنج شش سوال پاسخ دهيم . سوال هايي در باره ي خدمات اينترنتي سازمان سنجش ، تطابق سوال ها با سرفصل ها ي درسي اعلام شده ، شغل و تحصيلات پدر و مادر و وضعيت اشتغال شرکت کنندگان. خانم پشت بلند گو مي گويد :« مراقبين محترم برگه هاي مربوط به نظر خواهي را جمع کنيد». چگونه سوال هاي آزمون را نديده به سوال « تطابق سوال ها با سرفصل ها » پاسخ داديم !!!؟ عده اي دير مي آيند و نمي توانند به سوالات نظر خواهي پاسخ دهند ، عده اي هم به اشتباه در برگه ي نظر خواهي علامت مي زنند ، عده اي ديگر يادشان مي رود ، خانم مراقب مي گويد مسئله اي نيست اهميتي ندارد...!!! اين برگه ها را اولين بار زمان کنکور کارشناسي ديدم که در ساعت پاياني امتحان توزيع مي شد . خوشحال بودم که نظرمان درباره ي شکل آزمون اهميت دارد ...!! اگرچه هيچ گزارشي بر مبناي داده هاي اين برگه هاي نظر خواهي تا به حال نديده ام
همه ي سرها پايين است و بيضي ها پر مي شود . آزمون شروع شده است . خانم پشت بلند گو چند باري دستور العمل ها را به مراقبين مي گويد : « برگه ي سوالات صندلي هاي خالي را برداشته و تحويل دهيد .» شرکت کنندگان به سوالات پاسخ مي دهند و سرها پايين است . « مراقبين زمان تطبيق کارت ها با چهره ها » . خيبابان وليعصر شلوغ است . ماشين ها ممتد بوق مي زنند . راننده ها فرياد مي کشند . شرکت کنندگان عصباني مي شوند و زير لب فحش مي دهند . « مراقبين زمان جمع آوري کارت ها»
بعد از امتحان نه ديگر براي تحويل گرفتن کيف ها و موبايل ها صف بود و نه آن خانم ها يي بودند که ازگوش تا کمرمان را مي گشتند . نگراني چهره ها کمتر شده بود . همه از هم مي پرسيدند چطور بود ؟ بعضي ها سوالات را با هم چک مي کردند و عده اي هم نظر کلي شان را مي گفتند. يکي از شرکت کنندگان مي گفت صد رحمت به کنکور کارشناسي بعد از امتحان خانواده ها دنبال مان مي آمدند و دم در حوزه ها پر بود از پدران و مادران اما الان ديگر کسي « تحويلمان نمي گيرد» . زمان کنکور کارشناسي اطراف دانشگاه شهيد بهشتي مثل تفرجگاهي شده بود . خانواده هايي مجهز به عصرانه در پياده رو ها نشسته بودند . اکثر پدر و مادرها تسبيح و کتاب دعايي دردست داشتند. پياده روهاي خيابان وليعصر مثل بقيه ي روزها بود
آزمون کارشناسي ارشد هم هرچه بود سخت ، آسان يا تکراري تمام شد . ما مانديم و دنيايي از کارهايي که به زمان بعد از کنکور موکول شان کرديم

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]