Monday, April 30, 2007

 

محاصره

نهم اردیبهشت اولین سال بود . خیلی یادم نبود! یک دفعه یادم آمد!!!!!!!!!!!! البته دو هفته قبل سال را به تاریخ قمری برگزار کرده بودیم . چه قدر زود گذشت و چه راحت فراموش شد . البته نه فراموش فراموش ! خاطرات و جای خالیشان را هنوز حس می کنم اما گویا قدرت زندگی روزمره و عادت بیش از آن است . عادت کردم و در جریان زندگی ، درگیری و روزمرگی رفتگان را راحت ازياد مي برم
در بهشت زهرا هم بعد از یادی چند از پدربزرگم ( پدر پدرم )، تلاش برای تحلیل محیط پیرامون بود که اصل حضورم در آنجا را به کناری زد . بهشت زهرا در محاصره ی خانه و خانواده است . آرامگاه هر خاندان یکی بعد از دیگری . خانه های اموات همه سنتی (از نظر معماری ) اند و درون بعضی خانه ها هم . بعضی بستگان در تلاش برای نو کردن درون آن چه سنتی است حضور زمان را به رخ اموات مي كشانند. خانه های بعضي اموات رونق چندانی ندارد(حتما و شايد) بر عکس آن زمان که زنده بودند . یک میز و چند صندلی برای پذیرایی از زندگان در حد یک دید و بازدید ازخانه و خانواده . در بعضی از خانه ها باز بود و غبار فراموشی و کثیفی ، به نظرم اهمیت کم شده ی خاندان را فریاد می زد . بهشت زهرا در محاصره ی خانه ها ی اموات است و اقوام و آشنایان مرده در زیر سرپناهی دور از گزند طبیعت دور هم جمع اند . پلاک خانه ها هم آبی است و این بیشتر من را مطمئن می کند که اینجا خانه ای است و خانواده ای ساکن آن و به همان شکل قدیمی شاید هر هفته منتظر دیدار اقوام . اما وسط میدان اگرچه خانواده هایی هم هستند که کنار هم بر زمین دراز کشیده اند اما دیگر محیط خانه را تداعی نمی کند ، تا حتی به واسطه ی آن قدرت خانواده بار دیگر فریاد زند . مرکز را بیشتر از پیرامون بهشت زهرا دوست دارم اگرچه در محاصره است اما فردیت ها بی سقف خانه روی هم انباشته شده اند . اینجا روابط چندان مهم نیست که چه کسی کنارت می خوابد ، از خانواده ات است یا دوستان و آشنایانت یا یک غریبه . اینجا هر فرد کنار فرد دیگری می خوابد بی آنکه بار دیگر بخواهد با خانه ای به خانواده ای منتسب شود . اینجا فردیت پررنگ تر است و رهایی فردیت ها بیشتر ، چهار دیواری وسقفی و در بسته ای جلویش را نگرفته است . به نظرم در این مرکز است که تو حرف اول را می زنی نه خاندان ات ، اينجا فرديت ها قبل از خانواده به ياد مي آيند

Comments:
نگاهت و تحلیلت جالب بود
اره این مقبره ها ادمو یاد اون جریانات قدیمی شأن و منزلت خانوادگی میندازه که هر کس سعی می کرد با منتسب کردن خودش به یه خانواده و خاندان خودشو معرفی کنه و غیر از این هم ممکن نبودچون اصولا فرد به تنهایی معنا نداشت اما به نظر می یاد امروز هم بعضی ها همچنان می خوان اینطوری خودشونو به رخ دیگران بکشن
به نظر می یاد می خوان اینطوری شأن و منزلت متوفی شون رو جار بزنن و به رخ زنده ها و حتی اونایی که رفتن بکشن
البته شایدم ادما دنبال اون هویت جمعیشون هستن که کمرنگ شده و این مقبره ها رو دستاویزی کردن برای اینکه یاداوری کنه که متعلق به یه خانواده هستن و این همبستگی شادشون می کنه
اما منم مثل تو اون قبرای تک تک رو ترجیح می دم چون می گه که انسان در نهایت تنهاست و جامعه ساخته خود انسان که ساختگی بودنش رو فراموش کرده و بهش دل بسته ولی درست در حساس ترین و بحرانی ترین لخظه ها تنهاش می ذاره
ادم اینجا تنهاست
 
قبر دو طبقه رو بگو! شب اول قبر میشه با نکیر و منکر قایم با شک بازی کرد!!
 
وقتي مطلب تو و كامنت زهره رو خوندم فكر كردم كه واقعا چقدر ما جامعه شناسا پرتيم. جامعه شناسي ما رو تبديل به آدمهايي كرده كه زندگي رو «مي شناسيم» اما زندگي «نمي كنيم»! و اتفاقا آدمهاي عادي زندگي مي كنن و به اندازه كافي هم اون رو مي شناسن. گر چه بهتره كه آدم زندگي رو بشناسه و زندگي هم بكنه. اما اگه قراره كه زندگي رو بشناسه ولي زندگي نكنه بهتره كه اصلا جامعه شناسي نخونه! شما جامعه شناسا خيلي پرتين!!!
 
سلام من هم به زودي مطلبي در باب مرگ و گورستان خواهم نوشت اين موضوع مورد علاقه منه در ضمن الان هم به روزم بيا سر بزن
 
وقتي به بهشت زهرا يا هر قبرستاني كه اقوامي داري مي‌روي،و اگر تعداد آن‌ها زياد باشند، آنگاه زمان زيادي را بايد بگذاري تا از اين قطعه به قطعه‌ي ديگري بروي. داشتن آرامگاه خصوصي فارغ از تشخص اجتماعي‌اش، چنين مزيتي دارد و عمده‌ي دليل آن نيز چنين است. خانواده يك جاست و ديدار كنندگان نيز در آن جا به هم مي‌پيوندند و اين خود پيوند را تقويت مي‌كند. اما قبور پراكنده‌ي ما نقشي در اين پيوند ندارند. تنهايي‌هايمان را به يادمان مي‌آورند نه فرديتمان را
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]