Monday, August 20, 2007
! غلبه ي وظايف خود تعريف کرده
بيشتر از يک ماه است که ازنوشتن آخرين پستم مي گذرد . سه هفته اي که کامپيوتر نداشتم اما بعدش چه ؟ براي سه هفته بايد ترک عادت مي کردم وديگر نمي توانستم هر روز به اينترنت وصل شوم ، هر روز هم که نمي توانستم به دانشگاه بروم . طبق عادت ناخواسته به مونيتور بدون کيس نزدبک مي شدم تا روشنش کنم . چقدر سخت بود ! سعي کردم آرام آرام عادت کنم و خودم را با جايگزين هاي ديگري ( که اصلا هم کم نبودند ) سرگرم کنم . در اين کار هم موفق بودم . اما نمي دانم چرا دلشوره داشتم و نگران بودم !! فکر مي کردم از خيلي از موضوعات و فضاها دور شده ام . نگراني کارهاي عقب افتاده ام جدا اين دلشوره هم به آن اضافه شده بود . وقتي از سختي نبودن کامپيوتر به بنفشه گفتم با لبخند تمسخر آميز و نگاه عاقل اندر سفيهي گفت : " برو بابا تو ديگه خيلي غرق شدي ! برو زندگي کن . " پر بيراه هم نمي گفت ، وقتي هر روز در اينترنت گشتي مي زدم و منتظر پست هاي جديد وبلاگ ها بودم و مي خواستم خودم پستي بگذارم، وقتي هروز مطلبي را سرچ مي کردم و... ديگرامکان انجام اين کارها از من گرفته شد . نوشتم اما با قلم و کاغذ ( مثل گذشته با همان لذت شيرين قديمي اش ) ، راجع به پست هايي که با در دست داشتن کامپيوتر مي توانستم بگذارم فکر کردم . سعي کردم بيشتر به حرف بنفشه فکر کنم و بدون اين تکنولوژي اعتياد آور زندگي کنم . دلشوره و نگراني ام درباره ي کارهايي که در اين فضاي مجازي داشتم تقريبا ته نشين شده . به تمام نوشته هايم در وبلاگ شک کردم ، به تمام عقايدم که ابرازشان کردم ، اصلا چرا من در وبلاگ مي نويسم ؟! به اين فکر کردم که فضاي مجازي و به خصوص وبلاگم به محل کاري برايم تبديل شده است که خودم هم کارفرمايش هستم و هم کارمندش . درمحل کار جديد وظايف و تعهدات خود تعريف کرده ام را پذيرفتم ، حقوق معنويش را هم مثل کارهاي قبلي ام . در اوايل اين مرخصي طولاني که کارفرما هيچ مخالفتي با آن نداشت به شغلم ، وظايفم و رضايت شغلي ام هم شک کردم ! از محيطي جدا شدم که به شدت به آن عادت کرده بودم . هفته ي دوم مرخصي چه را حت سازگار شدم و اصلا فراموش کردم که کاري داشته ام . هفته ي سوم را هم در بي تفاوتي به دلشوره ها ، نگراني ها و ترس ها گذراندم . هفته ي چهارم را با حضور کامپيوتر منتقدانه به بي تفاوتي ها و عدم پايبندي به تعهداتم نگريستم . وقتي وارد فضاي قديمي شدم بي حوصله و بي علاقه و خسته بودم . چه راحت از فضايي که به آن عادت کرده بودم دور شدم . کارفرما ديگر عصباني شده بود و دلزده از کارمند ، کارمند هم شنونده ي حرف هاي کارفرما بود ، تمايلي به بازگشت داشت اما با شک و ترديد . سرانجام امروزتعهدات خود تعريف شده ام بر شک هايم غلبه کرد . با وجود اين که پاسخي درست براي شک ها نيافتم ، ترجيح دادم تا درمتن حضورم دنبالشان بگردم . دور بودنم فايده ي زيادي نداشت مخصوصا که او هم داشت عادت مي شد . مي خواهم به اين گفته ي اپيکور دل ببندم و خودم را از زندان روزمرگي هايم رها کنم . من مي توانم يا باز معتاد مي شوم ؟
Comments:
<< Home
سلام مرسده جان
مطلب جالبي بود. با اجازه ميخوام پيش بيني هم كنم!
عرض شود كه...
بعله، معتاد شدنت حتميه:)
مطلب جالبي بود. با اجازه ميخوام پيش بيني هم كنم!
عرض شود كه...
بعله، معتاد شدنت حتميه:)
سلام مرسده جان
مطلب جالبي بود. با اجازه ميخوام پيش بيني هم كنم!
عرض شود كه...
بعله، معتاد شدنت حتميه:)
مطلب جالبي بود. با اجازه ميخوام پيش بيني هم كنم!
عرض شود كه...
بعله، معتاد شدنت حتميه:)
من فکر می کنم هر چه تکنولوژی پیشرفت می کنه انسان ها ضعیف تر و وابسته تر می شوند. گاهی احساس می کنم فاصله ی نسل ها به خاطر همین پیشرفت سریع تکنولوژی است. خوش به حال مادربزرگ و پدر بزرگ ها! اونا بلد نیستند با اینترنت کار کنند اما بلدند ذره ذره شیره ی زندگی شون رو بمکند!
سلام مجدد مرسده جان
من از دیدار با شما خیلی خوشحال میشم. ارتباط بین کتابخانه هامون هم ایده ی عالی ای هست. منتظر تماس تون می مونم
Post a Comment
من از دیدار با شما خیلی خوشحال میشم. ارتباط بین کتابخانه هامون هم ایده ی عالی ای هست. منتظر تماس تون می مونم
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home
Subscribe to Posts [Atom]