Tuesday, August 28, 2007

 

! خاطره اي که تا کنون مگو ماند

شنبه در اخبار ساعت دو، يکي از خبرها به همايش دکترين مهدويت اختصاص داشت . يادم آمد پارسال براي اولين بار دراين همايش شرکت کردم ، قرار بود با يکي از همکاران «فصل نو» از مراسم خبر تهيه کنيم . بعد از مراسم صد سالگي مشروطه در ساختمان دائره المعارف و همايش دين و مدرنيته در حسينيه ارشاد ، ساختمان اجلاس سومين محلي بود که تابستان گذشته براي عکاسي گزارش هاي فصل نو به آنجا رفتم (چه تجربه هاي خوبي بود)! باتوجه به فضايي که نام همايش نشان دهنده ي آن بود با رعايت تمام موارد وارد ساختمان اجلاس شدم . هماهنگي هاي لازم قبل از رفتن ما به عنوان خبرنگاران فصل نو انجام شده بود اما به دليل شلوغ بودن واحد خبري همايش کارت هايمان را پيدا نکردند و کارت ی دو خبرنگار ديگر را به ما دادند!!!! نام نشریات اما روي کارت نوشته نشده بود . شروع اش که جالب بود !! نام جديدم را به خاطر سپردم و وارد سالن همايش شدم . جمعيت در مقايسه با آنچه که من از روز اولش شنيده بودم کمتر بود . روز 15 شهريور85 که رئيس جمهور به سالن رفته بود هرگونه وسيله ي صوتي و تصويري ( موبايل و دوربين و... ) را گرفته بودند . فضاي آن جا برايم کمي سنگين بود ، من تنها خانمي بودم که عکاسي مي کردم . دو دوربين بزرگ فيلمبرداري در دوسمت سالن ثابت بود ودو آقا هم عکس می گرفتند. بالا ، پايين ، بيرون از سالن ، در بخش نمايشگاه و مصاحبه مشغول عکس گرفتن بودم . بي خبر از همه جا ، از خانم جواني که موقعيتي متفاوت از ديگران داشت در داخل سالن عکس گرفتم . ظاهرش ( مانتوي سبز روشن ، شال شل و چادر شلي که بر سر داشت!) وشکل حرکاتش توجهم را جلب کرد . در دو نوبت سخنراني هر جا نشسته بود تصوير رهبر را هم روي ميز جلويش مي گذاشت ! در حاليکه جلوي ديگران چنين تصويري نبود . پيش خودم گفتم عجب! خانم « ذوب شده اي » است !!!!!!!!!!! من از همه جا بي خبر بودم ! ساعت دوازده با خانم همکارم از سالن خارج شديم که دم در خروجي ، آقاي جواني با لباس شخصي دنبال مان دويد ، کارت حراستش را نشانمان داد و گفت براي توضيحاتي تشريف بياوريد داخل . خيلي سعي کرديم با خونسردي و در کمال آرامش با او صحبت کنيم . اگرچه در ظاهر آرام مي نمودم اما حرف هاي مادرم را در ذهنم مرور می کردم: ما را بس است ، با کسي برخوردي نداشته باش ، مراقب باش و خيلي عبارات ديگر که نگراني هایش را منتقل مي کرد . داخل ساختمان اجلاس با مردي با محاسن همراه شديم و به بخش خبرنگاران رفتيم ، مي خواستند ناممان را در ليست خبرنگاران چک کنند !! بدتر از اين نمي شد! کارت ها هم که کارت هاي خودمان نبود . به علت شلوغ بودن آن بخش از گشتن نام هايمان صرف نظر کردند بعد ما را به اتاق کنار سالن همایش بردند. خيلي سعي کردند آرام با ما رفتار کنند
دوربين داريد ؟
بله
گفتيد براي چه مجله اي کار مي کنيد ؟
فصل نو
خانمي اينجا هست با مانتو و روسري سبز که مي خواد برنامه اختتاميه رو به هم بزنه . همکارانم به من گفتند شما از او عکس گرفتيد .عکساتونم ببينم . اين خانومو مي شناسي؟
نه
چرا ازش عکس گرفتي ؟
همينطوري...! به نظرم جالب اومد
چرا جالب بود ؟
به نظرم ظاهرش و عکسي که جلوي خودش گذاشته بود جالب بود
چرا ؟
به خاطر اين که جلوي هيچ کس ديگه اين عکس نبود
ديروز اين جا نبودي ؟
نه
ببخشيد آقا مگه چيزي شده ؟
نه
پس چرا عکس اين خانوم مهمه . من اصلا اين خانومو نمي شناسم
ديروز اينجا کمي شلوغ شده بود اين خانم فضا رو به هم ريخته بود و شعار مي داد ، ما او را از ديروز زير نظر داريم . با او حرف هم زديد؟
نه . من اصلا با اون کاري نداشتم
عکس ها رو همين الان پاک کنيد
باناراحتي گفتم : چشم
عکس ها را پاک کردم . دوباره دوربين راگرفتند و نگاه کردند . آن دو مرد از همکاريمان تشکر کردند و ما از اتاق خارج شديم

Comments: Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]