Sunday, September 23, 2007

 

!نقطه ، صفحه ي بعد

بنويسيد. امروز اول مهر 1386 بود . زمان چقدر زود مي گذرد . به همين سرعت 18 سال تمام شد. امروز اولين اول مهري بود که من هيچ کاره بودم ، نه دانش آموزي و نه دانشجويي . اول دبيرستان که بودم 4 سالي که تا کنکور و ورود به دانشگاه داشتم خيلي طولاني به نظر مي آمد و سال اول دانشگاه هم اينگونه بود...!!! ادامه دهيد . بنويسيد . زمان هميشه با من بازي مي کرده ، هم آن موقعي که در شتاب وعجله بودم که از دستش ندهم و هم آن موقع که (شايد) عمدا از آن فاصله گرفتم . هيج حسي ندارم مثل مهرهاي گذشته . در خودم بودم و مهرهاي تمام شده را به يادم آوردم . امسال ديگر نه از تمام شدن تابستان ناراحت بودم و نه از شروع مهر خوشحال !!! ... مثل خيلي ها ي ديگر از همان اول نگفتم کاش زودتر تمام شود تا ازاين محيط خلاص شوم ، حتي به خاطر اين ساختارهاي مقيد کننده نتوانستم نه ترمه شوم و بيشتر بمانم!!!... حاصل چه بود ؟ حاصل بدي هم نداشت . در بعضي جاها مقصرم و پشيمان و در بعضي جاها شاکيم و گله مند . از «عقلانيت دانشگاه» که تصورش را مي کرديم براي ما که خبري نبود!!!! وهنوز هم مي توان شاهد تورم نقل قول ها بود . ناراحت نشويد بايد دانش جو شويد . سال اول تا اواسط سال دوم آرمان هاي 12 ساله ام را جستجو کردم تا سال چهارم بي تفاوت شدم و فقط ديدم ! سال آخر هم ... بنويسيد ... بنويسيد آرمان هايم ... فهميدم خودم بايد جريان را به دست بگيرم ... و بايد بخواهم تا بشود!همه جا مثل اين جا بود... اين منم که تعيين کننده ام!... هم تغييرات خودم را ديدم هم تغييرات ديگران را ! اين جا چقدرهمه زود تغيير مي کنند دور از خانواده ها ! شبکه ي روابطم گسترده شد . آدم هاي زيادي را بهتر شناختم ... دوستانم گفتند بخش مهم ديگري از جامعه پذيري در دانشگاه اتفاق مي افتد! گفتند روابط دوستي در دانشگاه ارزشمندتر و شيرين تر است ! گفتند پايانش حس بازنشستگي را القا مي کند!گفتند کم ترين تاثير دانشجوي جامعه شناسي بودن مي تواند اين باشد که شکل نگاه شما به اطرافتان تغييرکرده است! همه درست گفتند!!![صداي خودکارهايي مي آيد که از روي کاغذها برداشته شده و همزمان با ميز برخورد مي کنند] ... ادامه دهيد ... تجربه ي خوبي بود حتما بايد به دست مي آمد . هدف خوبي داشت ... اما چرا ...؟! به نتيجه ي نادرستي هم نرسيدم ، ترک تحصيلات دانشگاهي و ادامه اش بدون نهاد آموزش ...؟!!!منصرفم کردند و منصرف شدم ! يعني سنگيني «تاثيرهاي مقيد کننده ي ساختارهاي اجتماعي روي کنشگران».... ! چقدر زود گذشت . بازي هميشگي زمان با من ... و... بنويسيد ... تم ... خانم چقدر پراکنده گفتيد ، حالتان خوب است ؟ بنويسيد [مکثي طولاني ] تمام شد...! دوره ي جديدي شروع شد که تجربه نشده بود . بنويسيد مي خواهم مبارزه کنم . بنويسيد الان بهترم . بنويسيد ... نقطه ، صفحه ي بعد و ... و شما همچنان بنويسيد

Comments: Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]