Sunday, December 09, 2007

 

آرزوي نظم پيشين !؟

ديروز که با دوستان درباره ي چگونگي گذراندن زمان صحبت مي کرديم ، از گفته هايشان طيفي ساختم که در يک طرفش نظم کلمل زندگي بود و در طرف ديگرش بي نظمي کامل . باز هم بيرون از خود ايستادم(بي رحم ترين لذت من !) ، زندگي را در اين 11سال نظاره گر شدم و جاي خودم را روي طيف مشخص کردم . سه سال اول را خيلي دقيق به ياد ندارم ، از نظم کامل دور شده بودم و به ميانه نزديک . روزهاي هفته برايم معنا دار بود و هرکدام لذتي خاص داشت . هر يک ساعت عمقي داشت و خط و صفحه و درس را معنا مي بخشيد . بامدادان ( ساعت 3و4) روز آغاز مي شد و شب ديگر با درس کاري نداشت . يادم نمي رود که از« مانند من نبودن صابره »،هنگام خواب ناراحت بودم !!! فکر و خيالات قبل از خواب بهترين قصه ي شب بود . همه چيز سرجايش بود .«حاضرم پنج دقيقه زودتر به مقصد برسم اما دو دقيقه هم دير نکنم»! (اين جمله را در يکي از انشاهاي راهنمايي ام نوشته بودم ) . چهار سال بعد زمان اهميت بيشتري پيدا کرد . نه تنها ساعت که دقايق و ثانيه ها لحظات زندگي را برايم ساختند . فاصله ي هر در س را ثانيه هاي دقايق پر مي کردند . روزها هر کدام حسي را انتقال مي دادند . شب از روز بيشتر معنا داشت . خستگي لذت بخش بود و شادي آور. پنجشنبه و جمعه روزهاي عزيز و دوست داشتني بودند. تعطيلات يک هفته اي قبل از عيد نمايش اقتدار دانش آموزي براي رسيدن به تعطيلات بود.علايق با الزام هاي مدرسه اي گره خورد و پرداختن به علابق واقعي به پايان الزام ها منوط بود . روياي رهايي از اجبار روزانه و شکوفايي وجدان آگاه در مقابل آن! مبناي چهار سال ديگر را ساخت . ثانيه ها ، دقايق ، ساعت ها و روزها همه يکسان شدند . « پنجشنبه و جمعه عاشق نمي شدم » ديگر. برنامه ، بي برنامه شد. قاعده اهميتي نداشت .پنج دقيقه زودتر شد يک ربع ديرتر از زمان موعود .علايقي که به همين دوران موکول شده بودند برآشفتند ، بعضي ها آشکار شدند و تجربه . بعضي ها هم محو شدند و فراموش . من به سمت ديگر طيف بسيار نزديک شدم . امروز اما آرزوي نظم پيشين را در دل مي پرورانم هماني که در اين مدت زير سوالش بردم !!! آرزوي فشارهاي آن نظم الزام آور و خودساخته يا آرزوي طرح نظمي نو با پشتوانه 11 ساله ؟

Comments:
يك دو سه
امتحان مي‌كنيم
يك دو سه
صدا خوبه؟
 
مرسده عزيز سلام
قبل از اينكه بگويم چقدر مثل هميشه خوب مي‌نويسي! يا اينكه درباره نوشته‌ات شيطنت كنم كه حتي اگر سر
سوزني مثل خواهرت باشي:) در اجزا و دقايق اين يازده سالي كه پشت سر گذاشته‌اي هيچ بي‌اختياري و بي‌نظمي نمي‌بينم يا از اينكه به وبلاگم سر زدي تشكر كنم...
بايد عرض كنم
سوسك بشم اگه واسه كامنت گذاشتن رو دو مطلب گذشته‌ات سر وقت و بموقع تلاش نكرده باشم!!
...
پاينده باشي
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]