Saturday, April 12, 2008

 

آيا «ديگران» همه فريبکارند ؟


انسان مدرن ، زندگي شهري ، تقسيم کار و تخصصي شدن ، انسان با همه هست و به همه نياز دارد اما تنها است . من هنوز مطمئن نيستم آيا تنهايي براي ما ، ما آدم ها معنا دارد يا نه ؟ آدم هايي که هنوز عامل مهم تنها نبودن برايشان اهميت دارد ، خانواده ، دوستان و همان ديگران . تنهايي يعني چه ؟ من تنهايي را در صورت حضور ديگري مي توانم بفهمم يا انتخابش کنم . تنهايي و ديگري لازم و ملزوم يک ديگرند و باز هم ديگري است که تنهايي ما را معنا مي دهد . تنهايي با ديگران متفاوت معناهاي متفاوت مي يابد . ديده نشدن شکلي از تنهايي است و ديده شدن شکلي ديگر. زماني که آدمي بي ديگران تنهاست و زماني که با ديگران هم تنها است . تنها بودن ( انتخاب تنهايي ) فرصتي بازانديشانه به « خود » است . خودي که « من » را براي ديگري مي سازد و « درمن » اش در نسبت با ديگران معنا مي يابد . تنهايي خود را در برابر ديگران بازسازي مي کند . تنهايي و جمع در يک رابطه ي نسبي هردو کارکردهايي دارند ، هر دو فريبنده اند و تقلايي براي ديده شدن . گاه فرد در جمع ديده مي شود و گاه در تنهايي . ببين باز هم ديگري اينجا مهم است . ديگري ، ديگري ، ديگري… !!!!
خانواده تنها شدن را مي تواند از تو دريغ کند همينطور دوستان . بايد به آن ها بگويي که مي خواهي تنها باشي اما باز هم تنها نيستي حتي جسم ها هم تو را تنها نمي گذارند.در اين شرايط من خودم تنهايي را به راحتي حس نکردم و به همين خاطر ديگري را هم در فرصت به دست آمده ي تنهايي نپذيرفته ام . براي من ، شب است و تنهايي و تنهايي
اگر تنهايي يک انتخاب است که ديگر درد نيست و مي تواند درمان درد باشد ، اما اگر درد باشد که درمانش جمع است . هرکدام باشد درمان رفتن در مسير خلاف روال پيشين است . در اين حالت نه تنها ديگري مي تواند فريبنده باشد که تنهايي هم پرنيرنگ و فريبنده است . اگر در آن جا شخص ديگري تو را مي فريبد در تنهايي تو مي تواني خودت را فريب دهي!!!
هيچ وقت اين جمله را فراموش نمي کنم . در ايام نوجواني از ديگران شنيده بودم جامعه گرگ بسيار دارد و مي بايست مراقب بود . گرگ هاي آن همان ديگران فريبکار ونيرنگ باز تو اند . اما آيا همه گرگ اند ؟ همه مي خواهند من و تو را فريب دهند ؟ ديگراني که از آن ها صحبت کردي همين جمله را برايم تداعي کردند . آن زمان ها و گاهي اين روزها به خودم مي گويم اگر آن ها براي من گرگ اند پس من هم براي آن ها گرگم ؟ اگر آن ها گرگ اند من در مقابلشان چه هستم ؟ من آن بره اي ام که به راحتي به دام آن ها مي افتم ؟ آيا من و تو همان کنشگر منفعل مي شويم ؟ شناخت ديگران و آغاز تعامل با آن ها با پيش فرض گرگ بودن و فريبکار بودنشان براي من هميشه سخت بوده است . آغاز رابطه با چنين پيش فرضي شکننده است . در حقيقت اين رابطه براي من باز هم تنهايي است
اصلا فکر کرده اي که تو هم دستان پر نيرنگت را براي جدا شدن فردي از تنهايي اش چند بار دراز کرده اي ؟!!!فکر کرده اي چندين بار افراد را فريب داده اي ؟ چه دنياي دني يي است آن جايي که همه گرگ صفتانيند حقه باز !!!! پس من چه هستم ؟!!!! من و ديگران ، ديگران و من ؟!!!
اما بيا کمي واقع بين باشيم . زندگي را بي ديگران و بي تنهايي معنا کن . براي من هر کدام مفري از ديگري است . زندگي من« تلفيق» هر دو است . زندگي من هم نيرنگ ديگري است و هم ياري او . ديگران محدود کننده اند ، نقش محدود کننده است ، انتظار محدود کننده است ، خود وانمودي و خود موجود محدود کننده اند . اما … همه رهايم کرده اند … . راستي فراموش نکرده اي که ما منفعل نبوده ايم ؟ يادت هست با ديگران مخاطب مان با شيوه هاي خاصي برخورد مي کرديم ( مديريت تاثيرگذارمان را يادت هست) ؟ يادت هست هاله ي قدسي و فاصله مان را با مخاطبان ؟
تناقض عجيبي است زندگي ما… !

Comments:
salam dooste khoobam. pas to ham be in natije residi ke zendegi yek tanaghoze, az noe' motabaresh! vali Mercede jan gahi delam mikhad beram ye jae ke hich kas Farsi harf nazane va hich kas mano nashnase!
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]