Thursday, June 12, 2008

 

سفر به کردستان

بعد از پنج روز تعطيلي هفته ي گذشته وقتي از من پرسيد کجا بودي گفتم کردستان ، دستش را به مثال شيء برنده اي به گردنش کشيد و گفت اوه چه جايي رفته بوديد . حالا بيشتر معناي عکس العمل ها و واکنش هايشان را مي فهمم . يکي از دوستانم پرسيد شلوغي هايي را که مي گويند آنجا ديديد؟ گفتم نه ! من هم خوانده و شنيده بودم که اخيرا « باز» در کردستان درگير شده اند . اما نه در سنندج و نه در ده کيلومتري مرز که دو روزي آنجا بوديم خبري نبود . شهر آرام بود و جز در جاده هاي بين شهرها از نيروي انتظامي خبري نبود و گشت ارشاد هم، به ما گفتند دراين جا معنايي ندارد. مردم به حال خودشان بودند. سنندج پر بود از ميدان هايي که خيابان ها را به هم وصل مي کرد. راننده اي که ما را به « آبيدر» برد از شلوغ شدن شهرش در اين تعطيلات مي گفت:« حالا که شلوغ است شايد يک موقع بهتان ايراد بگيرند اما معمولا در شهر «گشت» نيست . فضاي سياسي را مي خواهند به اين جا تحميل کنند . اين جا خبري نيست » . يکي از بچه ها گفت شنيده ام اين جا امنيت شهر بيشتر با خود مردم است تا نيروهاي امنيتي . راننده گفت بله ، به مردم خيلي سخت نمي گيرند . ساختمان ها بيش از چهار طبقه نبودند ، شهر کوتاه بود و درخت ها بلند تر از شهر. تفرجگاه هاي سنندج مملو از مردم شادي بود که براي اين چند روز برنامه داشتند!!! دو روز هم در مريوان بوديم ده دقيقه مانده به مرز باشماق . وقتي با مردم حرف مي زديم اول از همه مي پرسيدند از تهران آمديد و بعد تعارف هاي بي حدي که شبي يا وعده ي غذايي را با آن ها باشيم و يا شماره شان را مي دادند که براي گشتن در شهر با آن ها تماس بگيريم . کرايه نمي خواستند بگيرند ، نان کمياب را در مريوان برايمان پيدا مي کردند و... کمي بيشتر که با مريواني ها و سنندجي ها حرف مي زديم سر دردو دلشلن باز مي شد . آن وقت بود که مي شد هسته ي سخت کلامشان را دريافت . درد و دل ها اغلب پيرامون «برچسب» سختي بود که با خود حمل مي کردند . جملاتي با مضامين يکسان را مي شد از زبان همه شان شنيد. آقا مصطفي صاحب حمام نمره ي مريوان که کرد عراق بود مي گفت چه فرق کرد و چه فرق فارس ، چه فرق سني چه فرق شيعه ، ما که همه خواهر و برادريم . به اين مناطق رسيدگي و توجهي نمي کنند. معتقد بودند فراموش شده اند و به حاشيه رانده . «صلاح الدين سبزي فروش» مي گفت امان از زماني که غير کرد اين جا به مقامي برسد . مزرعه ي صيفي جات صلاح در نزديکي محل اقامت ما بود . خودش و خانواده اش روي زمين کار مي کردند ، مي کاشتند و درو مي کردند . اغلب براي آوردن آب چشمه آنجا مي رفتيم . روزي براي صرف «چاشت» - نان گرد محلي کم شيريني با دوغ محلي خنک - دعوتمان کردند . ساعت نزديک 10:30 بود . پدر زن صلاح سر صحبت را با پرسدن از وضعيت قيمت ها در تهران باز کرد . راننده هاي تاکسي هم اين سوال را تکرار مي کردند . قيمت بالاي چاي و برنج يکي از دغدغه هاي جديدشان شده بود
خط بطلاني بر برداشت هاي قبليمان کشيديم و پيش فرض هايمان را کنار گذاشتيم ، مرد پير از اوضاع فرانسه پرسيد و يکي از بچه ها با آرامش و به گونه اي قابل فهم از وضعيت مسکن و بالا رفتن قيمت ها در کشورش مي گفت که پيرمرد با لبخندي از سر تمسخر گفت سارکوزي را مي شناسم ، ديروز در ماهواره اخبار مربوط به او را شنيدم ، مي دانم مردم از او راضي نيستند . به خنده اش ادامه داد و گفت به زبان ما اسم رئيس جمهورتان معناي خوبي ندارد . ماهواره و موبايل مهمترين و با ارزش ترين وسايل ارتباطي شان است و اغلب اخبار را از ماهواره پيگيري مي کنند. گفتند سقز و بانه بازار اصلي واردات اين وسايل است . وقت نکرديم بازار مرزي را ببينيم اما بازار شهرهاي مرزي هم چندان فرقي با آن نداشت و پر بود از «غليان اجتماعي» . مرکز شهر مريوان عصرها غلغله بود و بيرون از مغازه ها مردم صف مي بستند . اکثرا قيمت ها را با پايتخت يا شهرهاي بزرگ مقايسه مي کردند ، با تعجب و خوشحالي ، همزمان ابروها را بالا مي دادند ، چند ثانيه دهان ها را باز نگه مي داشتند و همه دست پر از مغازه ها خارج مي شدند .همه ي واردات : لوازم آرايش - بهداشتي ، موبايل ، خوراکي ، وسايل برقي و ... هنوز نزديک مرز بودند و نصف قيمت شهرهاي بزرگ . پايين خيابان بازار و به موازات آن بازار قديمي شهرمريوان بود . لباس هاي کردي مردانه ، لباس هاي کردي زنانه با مدل هاي سقزي ( کمر چين دار) و مريواني ( بدون چين و گشاد) ، کلاه ها و روسري هاي محلي . خياط هايي که پارچه ها را مي گرفتند و با 4500 تومان يکي دو ساعته لباس هاي کردي (زنانه و مردانه ) را تحويل مي دادند . جنوب بازار قديمي در پياده رو هم مغازه ها پارچه مي فروختند . شهر رنگين بود ، از دور پارچه هاي رنگي و شاد را بيرون از مغازه هاي بي در مي ديديم . پارچه ها ي زنانه ، وارداتي بود با قيمت هاي پايين . شهر رنگين بود و شاد . زنان کمتر چادر بر سر داشتند، در بازار زنان و مردان بيشتري را با مانتو روسري و شلوار و بلوز معمولي مي ديديم اما هر چه دور تر مي شديم مردان و زنان ، دختران و پسران بيشتري لباس هاي محلي بر تن داشتند. مردان اغلب شلوار کردي با پيراهن مردانه تنشان بود، يا بلوزها و کت هاي کردي ، دستار بر سر ( کمتر کلاه برسر گذاشته بودند ) و شال بر کمر . زنان هم پيراهن هايي با پارچه هاي طرح دار روشن تن مي کردند. پارچه نازک بود به همين دليل پيراهن آستري با همان رنگ هاي شاد و براق و شلوارهايي از همان پارچه ي آستري تا وسط ساق پا زيرش مي پوشيدند . آستين پيراهن از مچ به سمت زمين عمود مي شد که معمولا آن قسمت را پشت شان گره مي زدند . جليقه ي بسيارکوچک هم از ملزومات لباس زنانه ي کردي بود . بعضي از زنان جلوي جليقه ي کوچک را با اسبابي تزييني با سنگ هاي رنگي به هم وصل مي کردند . کمتر زناني را مي ديديم که بر روي لباس محليشان چادر سر کرده باشند . يکي از ماهيگراني که تالاب و درياچه ي زريوار را به ما نشان داده بود بعد از ناهار در جواب تعجب و خوشحالي من از ديدن اکثر مريواني ها با لباس محلي گفت جوان هاي الان کمتر اين گونه مي پوشند . اين مسئله به خانم هايشان بستگي دارد . مثلا خانم من ازمن مي خواهد و من هم از او مي خواهم که لباس محلي بپوشد . اين لباس ها خيلي گران شود 40 - 50 تومان است اما لباس هاي ديگر هر تکه اش اين قيمت است . مي گفت درسقز همه لباس محلي مي پوشند
جمعه بعد از ظهر بايد از مريوان به سنندج بر مي گشتيم . ماشين کم بود يا گران حساب مي کرد . بعد از نيم ساعت چانه زدن با 20 هزار تومان براي هر ماشين به سنندج برگشتيم . راننده در راه از خاطرات خودش و کالاهايي که وارد کرده مي گفت ، بعد از گذشتن از پليس جاده گفت اين ها فقط براي مواد مخدر سخت گيري مي کنند!!! وقتي به ترمينال سنندج رسيديم راننده گفت درست است که در باره ي قيمت با هم بحث کرديم اما يک شب ديگر هم بمانيد ، فردا هم که تعطيل است . شام بياييد خانه ي ما و از مادرم کردي ياد بگيريد . مي خواست مطمئن شود که به ما خوش گذشته :« نگرانم که بهتان خوش نگذشته باشد... ديديد کردها سر نمي برند ». به نظرمي آمد خيالش خيلي راحت است که ما کردستان و مردمانش را از نزديک ديديم به دور از فضاهايي که عليه شان ساخته مي شود. احساس مي کنم همه شان خيالشان راحت بود که با رفتارشان از آن برچسب هاي سنگين نسبت داده شده بهشان فاصله مي گرفتند

Comments:
kheili ghashang neveshti.
mano bord tu khaterat.
2 salo nim pish be hamrahe aziz tarin dustam in masir ro raftim.
tehran be hamedan be bistun be kermanshah be sahneh be kerend be sare pole zahab be daalaahoo be marivan be zarivar be sanandaj be tehran.
va ruye fergheye daravish focus karde budim.
yani darvish shode budim.
sare forsat mofasal khateretet ro mikhikhunam.
movafagh bashi
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]