Friday, October 17, 2008

 

بهانه ي نوشتن يا شروع مجدد !؟

ده هفته مي شود . چقدر طولاني شده است . فراموش کردم همه چيز را . نه دستم با دکمه ها آشنا است و نه قلمم با کاغذ . «خود قهري» شايد بهترين ترکيب براي وصف چنين احوالاتي باشد . موضوعات از راه هاي ذهن رد مي شدند و بدون هيچ توقفي مي گذشتند ، گاهي بخشي از افکار که قرار بود نوشته شوند با کلمات بيرون مي ريختند و ... به همين جا ختم مي شد . چون چارچوبي نداشت نوشته نمي شد تا زمانيکه ساختار پيدا کند . اوايل جواب ديگران را دادن سخت بود که چرا وبلاگ به روز نمي شود و سخت تر از آن جواب دادن به خودم بود . دائم کسي در گوشم زمزمه مي کرد وعلت را مي پرسيد : همه شروع کردند به نوشتن و تو دست کشيدي ...!! اصلا فکر مي کني ؟ اطرافت را مي بيني؟ کجاست عينک دانش و خوانده هايت که با آن مي ديدي ؟ جواب همه ي سوال ها منفي بود ... .هفته هاي اول سخت بود اما بعد سعي کردم ديگر به خودم جوابي ندهم ... . اصلا در فضاي موجود نبودم . هيچ نمي فهميدم ، پيرامون را درک نمي کردم ، مي خواندم ، مي شنيدم ، مي ديدم و بدون توقف و تامل مي گذشتم . فاصله اي بود بين جسم و روحم ، بين خودم و اطرافم ، فاصله اي که هر روز عميق تر مي شد و سرم سنگين تر
يکي گفت سخت مي نويسي ، ديگري گفت سخت مي گيري ، يکي گفت چرا از سفر مشهد ننوشتي و ديگري سفرنامه ي ترکيه- آلباني را طلب کرد . همه درست مي گفتند اما من گرفتار «چيزي» بودم که براي خودم هيچ نامي ندارد، تنها مي دانم گيج و منگ بودم - درفاصله ي عميق به وجود آمده بين «خود پيشين» و جهان بيرون از خودم افتاده بودم - چند روزي است که بهتر شده ام . در سفرها آن «عينک» چشمم را خسته کرده بود و بيشتر بالاي سرم بود . بعد از سفر فهميدم کاش آن عينک را بيشتر مي زدم و زودتر مي نوشتم . البته هميشه براي سفرنامه - براي من - قلم با کاغذ راحت تر است اما «خود سانسوري» مي تواند دليل ديگر ننوشتن در اين وبلاگ باشد. «خود قهري » يا همان «چيز» بي تعريف بايد هرچه سريع تر بر طرف مي شد و گرنه زماني بود که از دست مي رفت . « زمان» ... !!در اين احوالات «غار تنهايي» و پشت کردن به هرآنچه من را به ديگران مربوط مي ساخت (هر نوع وسيله ي ارتباطي) راه حل پيشنهادي ام به خودم بود . چند روزي را در اين غار سپري کردم ، احساس کردم از آن «فاصله» کمي خارج شدم و سرم سبک شده است اما راه حل بي فايده اي بود . به اجبار «زمان»، «عقل» و آن که هميشه و همراه من در گوشم زمزمه مي کند از غار بيرون آمدم . نا خودآگاه ، گويا عينک را بر چشم زده بودم ، پيش خودم نتايج غار تنهايي را بررسي مي کردم، نتايج قابل ملاحظه اي نبود
به من گفت جسارت کردي به غار تنهايي رفتي ، گفتم جسارتي نمي خواست خيلي راحت بود ...!!! گفت ديگر در اين دوره زمانه کسي به غار تنهايي نمي رود . گفتم واقعا ؟!! پس الان چه چيزي را جانشينش کرده اند ؟ گفت الان از مواد مخدر استفاده مي کنند وبه فضا مي روند . کمي مکث کردم ( به راه حل کم نتيجه ام فکر کردم!) و گفتم آخه... گفت البته آن هم جسارت مي خواهد
عقل ، جسارت ، احتياط ... چقدر با زندگي آميخته اند

Comments:
سلام بر مرسده خانم عزیز. خوبی؟ منم خوبم یا فکر می کنم خوبم یا وانمود می کنم خوبم! حرف از مواد مخدر زدی منو یاد یه ماده ی مخدر جدید انداختی به نام نخ! طریقه مصرف راحتی هم داره! فقط نیاز به یک قالب یخ هست! نخ رو میگیری روش و به محض تماس با یخ دودی متساعد میشه که بو قول برو بچ می ری فضا!
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]