Sunday, February 15, 2009

 

نوستالژی اندیشه

از تابستان دارم به این فکر می کنم که ما (به خصوص در حوزه ی معماری و نقاشی )همچون گذشته سبک و مکتبی نداریم (انقلاب را مبدا زمانی خودم قرار داده ام)، به این نتیجه رسیدم که اندیشه ای نداریم . ایجاد کردن ، اندیشیدن ...!!؟
جلسه ی اول بود . بخشی از دانشجویان می شناختندش یعنی گفتند تعریفش را شنیده اند. استاد گفت اگر سوال شخصی از من دارید بپرسید ، دانشجویان از سن و تحصیلات استاد پرسیدند . دیگر یا سوالی نداشتند یا خجالت کشیدند... کمی صدای پچ پچ می آمد . قبل از این که استاد از شیوه ی کار خود بگوید دختری پرسید منابع امتحان را ننوشته اید ...!! استاد شیوه ی کاری خود را توضیح داد . دختری گفت جزوه ای را که ترم های پیش می دادید کی به ما می دهید؟ استاد لبخند تلخی زد . دختری گفت امتحان چند نمره دارد؟ استاد موضوع کنفرانس ها را خواند ، داوطلبان اندکی دست را بالا بردند . استاد گفته بود برای کار مقاله ی پایان ترم حداقل سه نفر و حداکثر پنج نفر باشید اما کنفرانس براساس تجربه ام یک نفره ارائه شود بهتر است . ناگزیر به دلیل جمعیت زیاد کلاس بعضی از کنفرانس ها را دو نفر بر عهده گرفتند
استاد از همان اول به بچه ها گفته بود کار گروهی است اما من متنی را از شما می خواهم که گویی یک نفر آن را نوشته است . دانشجویی گفت من یک نفره برای کنفرانس راحت ترم ... استاد خندید . پسری گفت چرا انقدر بر گروهی بودن مقاله تاکید می کنید؟ استاد گفت : تعدادتان زیاد است نمی توانم در کنار برگه هایتان مقاله ی 30 نفر را بخوانم . دلیل مهم تر اهمیت و ضرورت کار گروهی است . شما باید درباره ی موضوعی که می خواهید بنویسید با هم حرف بزنید ، بحث کنید و حداقل تا پایان ترم سه چهار بار دور هم جمع شوید !! بله می دانم کار گروهی را یاد نگرفته ایم و سخت است اما باید تمرین را شروع کرد
لحن استاد همچنان جدی بود و این بار با تاسف بیشتری ادامه داد فضاهای بالاتر آکادمیک ما هم اینگونه است ، هیچ کس با دیگری وارد گفتگو و ارتباط نمی شود . در همایش ها و جلسات همه می آیند حرف خود را می زنند و می روند . کمتر پیش می آید جواب مقاله های هم را بدهند ، هم دیگر را نقد کنند و تولید ... !!!! عادت کرده ام به سنگین شدنم بعد از این نوع کلاس ها...! چه می خواهیم بر سر اندیشه بیاوریم ...؟! به کجا می رویم ؟ اصلا به جایی می رویم...!!!!!؟

Comments:
مطلب قبلیت فوق العاده بود
 
در حوزه‌ي معماري و در كل هنر اگر قرار باشد اتفاقي بيفتد ، به ناچار بايد در حوزه‌ي فلسفه اتفاقي بيفتد

انديشه را هم كه با حسرت بايد گفت، فعل ول معطل است. اگر چه طلايه‌هايي دارم مي‌بينم جديدترها كه فكر كنم شفق ِ اميد را در دل‌م روشن كرده است

ما نه گفت‌و‌گو مي‌كنييم و كار گروه و نه حتا نقد مي‌كنيم
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]