Sunday, March 08, 2009

 

شرایط به گونه ای بود که انتظار می رفت هیچ برنامه ای نباشد ... در حیاط برگه های رنگی - زرد،صورتی،آبی - را پخش می کردند(سمت راست کبوتری در حال اوج گرفتن بود،سمت چپ کبوترهم هر کلمه ی عبارت«برابری رهایی است» با سایه اش به بالا می رفت،در پایین صفحه نوشته شده بود8 مارس،روز جهانی زن گرامی باد . گوشه ی پایین سمت چپ هم آرم انجمن علمی پژوهشگری چاپ شده بود) . چند دقیقه بعد گفتند برنامه ای ساعت دوازده در سالن مطهری برگزار می شود . لباس های رنگی پوشیده بودند . گویا دیگر امروز ایرادی نداشت روسری سرشان کنند . دختران برگزار کننده ی مراسم همگی شال سفید بر سر و یا دور گردن داشتند . یکی نشانه ی جنس مونث را به گردن آویخته بود و دیگری آن را گوشه ی شال سفیدگردنش کشیده بود . سالن تقریبا پر شده بود از دختران . اولین زن سخنران از روی کاغذش موج های فمینیسم و اصول نظری شان را توضیح داد . دومین سخنران زن قبل از آمدن،فرزند کوچکش را به مادر و همسرش سپرده بود . او با نگاهی انسان شناسانه از ابتدا شروع کرد و از روی متنش نظریات مختلف درباره ی کار خانگی زنانه را خواند (اما آماده نبود هنوز،گویا) . اولین و آخرین مرد سخنران هم با صدایی آرام از نظریات ساختار گرا و پسا ساخنارگرا در حوزه ی فمینیسم گفت و جلسه تمام شد
ساعت یک ربع به چهار خیابان جلفا
به نظرم هوا هنوز آن قدر گرم نشده که دختران و زنان شال سفید بر سر کنند . یک خانم و یک دختر جوان با شال سفید در خیابان راه می رفتند
ساعت شش خیابان انقلاب
ون منتظر پر شدن صندلی های خالی اش است . رئیس خط می گوید خانم شما بیا جلو این آقا برود عقب . دختر هم می گوید نه،دائم باید پیاده شوم . به دختر دیگری می گوید برو عقب که دو آقا جلو بنشینند . دختر کیفش را برمی دارد و می گوید حالا چه می شود آقایی بین دو دختر بنشیند؟ شما هم با این جدا کردن ها شورش را درآوردید . ذهنتان بیمار است
چند ماه پیش بود،راننده پیکان تنها کسانی را سوار می کرد که پول خرد داشتند . خانمی که پول خرد نداشت پیاده شد . خانم دیگری نشست ، آقایی سوار شد بعد از چند دقیقه خانم دیگری . دو-سه متر جلوتر راننده ایستاد و با عصبانیت به خانم گفت شما پیاده شوید تا آن آقا هم پیاده شود بعد شما بنشینید تا آن آقا بنشیند . خانم گفت من راحتم ، راننده عصبانی شد گفت نمی شود . خانم که به شدت عصبانی شده بود گفت ذهنتان بیمار است . مرد نشست و در را محکم بست . راننده گفت ناراحت هستید پیاده شوید
نوزدهم اسفند
ساعت یک . بانک تجارت - میدان رسالت . مادری با پسرش وارد بانک شد ، مادر به خانم پشت باجه کاغذی را نشان داد . خانم گفت پسرتان مشکل دارد؟ مادر تایید کرد . خانم پشت باجه گفت شما قانونا نمی توانید حتی اگر فرزندتان مشکلی داشته باشد . زیر هفده سال پدر ولی قهری(!) است او باید بیاید . شما نمی توانید . مادر با ناراحتی از بانک خارج شد
ساعت پنج . سر کلاس . استاد گفت یکی از دوستانم زندگی اش به هم ریخته بود و تصمیم داشت طلاق بگیرد . به او پیشنهاد کردم زنش را بزند ... با توجه به شناختی که از زندگی اش داشتم گفتم زنت از تو انتظار دارد که اینگونه با او رفتار کنی . الان هشت ماه است به خوبی با هم زندگی می کنند . این وضعیت جامعه ما است : توده ی زنان مردان «با ابهت» را ترجیح می دهند . ممکن است به زبان نیا ورند اما دوست دارند مردان با آن ها برخورد کنند . مردان متاهل کلاس استاد را تایید کردند . قابل پیشبینی است ، دختران اعتراض کردند با وجود آن که معتقد بودند بعضی از زنان هم اینگونه اند

Comments:
موفق باشي مرسده جون/ با خيلي از بحث هاي فمينيستي موافق نيستم اما به اين باور رسيدم كه اين پئ=ديد هم توي ايران خيلي ساده/ يك بعدي و نا درست جا افتاد و رواج پيدا كرد ولي الان هم به صورت عليل داره به زندگي ادامه ميده
 
مرسده جان من هم مورد آخری را دیدم! شخصی به دوست خود برای تداوم زندگی زناشویی اش پیشنهاد داد زنش را کتک بزند! و او هم همین کار را کرد و به زندگی اش تداوم بخشید! البته من با جریان های افراطی فمینیستی موافق نیستم اما امیدوارم روزی برسد که زنان جنس پست تر مردان نباشند.
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]