Tuesday, October 12, 2010

 

در مشقات به راه انداختن اولین دبستان در ایران

پس از ورود به تبریز...نخست عده ای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید را به آنان آموخت و به نام خدا اولین مدرسه(دبستان)را در سال 1305هجری قمری در محله ششکلان در مسجد مصباح الملک تاسیس کرد...اما مکتب داران دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مصالح جدید را مخالف مصالح خود دانستند...رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه جدید را صادر نمودند
پس از شش ماه...برای بار دوم مدرسه را در محله بازار دائر کرد و توانست مجددا علاقمندان فرهنگ و معارف جدید را به سوی خود جلب کن و آنان را برانگیزد که برای تعلیم و تربیت نسل آینده و بیداری آن ها با او هم عقیده شوند و برای ترقی سطح افکار عمومی ...با او همکاری کنند ولی در این احوال مخالفین نیز لحظه ای آرام ننشستند و روحانی نمایان را بر می انگیختند که علیه او قیام و او را تکفیر نمایند
برای سومین بار مدرسه را در محله چرنداب[تبریز]تاسیس کرد باز هم پیشرفت و ترقی شاگردان مایه تمجید و تحسین همگان قرار گرفت...این بار طلبه های علوم دینی مدرسه صادقیه به تحریک مکتب داران...که منافع نامشروع خود را در خطر جدی می دیدند و حتی حاضر نبودند روش تدریس جدید را جایگزین نمایند...به مدرسه ریخته به غارت آن پرداختند و میرزا حسن رشدیه را در صورت ادامه کارش تهدید به قتل نمودند
برای چهارمین بار در محله نوبر[تبریز]با اطفال فقرا و ایتام مدرسه را دائر کرد...مکتب داران ناچار به پدرش متوسل شده او را سخت تهدید نمودند و اولتیماتوم دادند.ملامهدی نیز صلاح فرزند خود را چنین دید که فعلا مدرسه را منحل کند
برای پنجمین بار در محله بازار مدرسه را دائر نمود مطابق معمول بیش از دفعات قبل مورد استقبال قرار گرفت این بار مکتب داران و کهنه پرستان سخت عصبانی شدند و تصمیم به نابودی مدرسه گرفتند به طوریکه جسارت را به حدی رساندند که به مدرسه هجوم برده کودکان را مجروح و یکی از آنان را شهید نمودند.این موضوع چنان وحشتی در مردم ایجاد کرد که ناچار به مشهد گریخت...میرزا حسن خان در مشهد هم آرام نتوانست بگیرد اقدام به تاسیس مدرسه ای نمود...مکتب داران مشهد با اطلاع از حوادث تبریز اجامر و اوباش را تجهیز و به مدرسه جدید ریخته،و برای این که او دیگر هوس باز کردن مدرسه را در مشهد نکند با چماق به جان او افتاده و دستش را شکستند و مدرسه را غارت کردند...او پس از معالجه دستش به تبریز بازگشت
برای ششمین بار در لیلی آباد مدرسه ای دائر نمود گرجه از نو تحریکاتی به عمل آمد...مدرسه به مدت سه سال دوام داشت...مخالفین چون نتوانستند به تحریک عوام بپردازند این بار قصد جان او را نمودند و شبی در گذرگاه چند تیر به طرف او شلیک کرده و یکی به پایش اصابت کرد...مخالفین فرصت را مغتنم شمرده مدرسه را بستند...بعد از بهبودی ...هیچکس جرات نداشت خانه خود را به او اجاره دهد،این بار از پول فروش مزرعه ای که داشت با اجازه علما نجف مسجد شیخ الاسلام را که روبه روی دارالفنون بود و مزبله دانی بازاریان و مردم رهگذر بود تعمیر کرد و آنجا را برای هفتمین بار مدرسه نمود...این بار به تهیه میز و نیمکت و تخته سیاه که تا آن موقع اصلا معمول نبود مبادرت نمود و در فواصل ساعات درس مدتی را برای تفریح شاگردان در نظر گرفت...ولی محاسدان بی کار ننشسته با تحریک یکی از عالم نمایانی که در جلسه امتحان آخر سال حضور داشت و از پیشرفت شاگردان در شگفت شده بود،بودن مدرسه را خلاف شرع اعلام کرد.چون از او علت را خواستند فرمود نوباوگانی که به این سرعت و سهولت مطالب به آن بزرگی را فرا می گیرند،مسلما بعدها از دین برخواهند گشت و به کفر روی خواهند آورد.بدین فتوا خبرآوردند که عده ای از اوباش حرفه ای ...برای غارت مدرسه حرکت کرده اند...رشدیه با تجربه قبلی که در این مواقع داشت برای آن که شاگردان صدمه ای نبینند فورا آنان را از مدرسه دور ساخت و خود و مدعوین[جلسه]به پشت بام دارافنون...رفتند تا هم از گزند اوباش در امان باشند و هم به تماشای تخریب مدرسه بنشینند،غارتگران با بیل و کلنگ که با خود آورده بودند درب اطاق ها را کنده برای تبرک می بردند معلوم شد این واقعه بدون مقدمه نبوده...زیرا نارنجکی از باروت و زرنیخ ساخته و اقدام به منفجر نمودن ساختمان که مسجد هم بود نمودند...مفخم الملک پیشکار ولیعد که در جشن حضور داشت می گفت دیدم او با دیدن وحشیگریها قاه قاه می خندد متعجبانه به او گفتم خانه خراب مردم به حال تو گریه می کنند تو میخندی؟...جواب داد از آن می خندم که این جاهلان نمی دانند که با این اعمال نمی توانند جلوی سیل بنیان کن علم را بگیرند
رشدیه،فخرالدین،1370،زندگینامه پیر معارف رشدیه،انتشارات هیرمند/صفحه33-28

Comments: Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]